گاهِ رهایی
دستش را محکم روی میز کوبید و با صدای بلند گفت: به خدا دیگه خسته شدم، دیگه نمیتونم، دیگه نمیکِشم...
لیوان آب را به طرفش هل دادم، دستم را روی دستش گذاشتم و بعد از چند ثانیه گفتم: سعی کن بزرگ بشی...
هاج و واج نگاهم کرد، قبل از اینکه دوباره با عصبانیت چیزی بگوید، ادامه دادم: بزرگ و کوچیک بودن مشکلات، یه امر کاملا نسبیه که ارتباط مستقیمی با بزرگ و کوچیکی ما آدما داره؛ بعضیامون با کوچیکترین مشکلی، زمین و زمان رو به هم میدوزیم و بعضی در مقابل کوه مشکلاتم قد خم نمیکنیم.
نوشته شده در جمعه 100/8/28ساعت
11:16 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |
Design By : Pichak |